و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!

ساخت وبلاگ
برایم تعریف می کرد که یکی از دوستانش وقتی بیماری ای مشابه بیماری خودش گرفت، آدم شناخته شده و معروفی بود. بیماری سخت بود و طاقت سوز، آن دوست دوست من آنقدرها پول نداشت که از مخارج سنگین دوا و درمان و بیمارستان برآید، می خواست برود بانک وامی بگیرد، تا مدتی دوا و درمانش پیش برود، برای مخارج بعدی هم شاید راهی پیدا شد. همو، رفته بود پیش دوستانش، دوستانی قدیمی و نزدیک و صمیمی--و توجه دارم که صمیمی بودن و و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : عاطفیانسانی, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 3:06

اینطور هم نیست که اگر محبوب--مرد یا زن--، چون  پیشتر با کسی بوده، آن "کس" بی مایه و یا عوضی و یا چه و چه باشد. و اینطور هم نیست اگر محبوب ات رفت، و با کس دیگری بود، آن کس تجسم زشتی باشد، و یا محبوب رفته، آدمی وقیح باشد. فکر می کنم زشتی و وقاحت و بی مایگی این است که چنین تصوری از محبوب و کس دیگری(محبوب سابق محبوب،  یا محبوب فعلی محبوب رفته) داشته باشیم. و البته فکر می کنم کسی که چنین فکرتی دارد و و و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 3:06

چهارشنبه ای که گذشت، حالش خیلی بد شده بود، اواخر شب از بخشی به بخش دیگر منتقلش کردند، وقتی داشت به جای دیگری منتقل میشد، دراز کشیده بر تخت، شنید که کد 99 را اعلام کردند. و دید که پزشکان و پرستاران به کدام اتاق رفتند. بیست سالش بود، و چند سالی بود مبتلاء به سرطان، این ماه ها سخت ناخوش شده بود و بستری شده بود. شب دیروقتی بود که حالش بد شد، گفتن حالش بد نبوده خیلی. یکهو بد شد. من البته بعد از این همه و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 3:06

بردر کتابی قدیم، در شرح شگفتیهای جهان، از چاه‎های عجیب بحث شده است.     "کوه اصفهان چاهی‎ست که قَعر آن پدید نیست. کودکی در آن افتاد. به روزگار اسحاق سیمجوری. و وی پادشاه بود. دلتنگ شد. و مادر وی جَزَع می‎کرد. مردی را از زندان به درآورد که مستوجبِ قتبل بود و در زنبیلی نهاد و فرو فرستاد، به شرط آنکه تا هفت روز برکشند. هفت روز می‎رفت و وی سنگی در زنیبل داشت، فروافکند و سه شبان‎روز گوش می‎داشت، هیچ آو و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

       شبِ دیرتر با تاکسی دارم می‎روم. پیراهن‎ام بویِ عطرِ تن‎اش و آن عطری که همیشه می‎زند را می‎دهد(شبِ زودتر آمده است ببیند مرا و بدرقه‎ام کندو  آرام‎ام کند    و خوب نیستم متأسفانه...). این عطر خوب چه خوب است. چقدر خاطره، چقدر حالِ خوبِ الان. چقدر الان که دارم می‎روم با اینهمه درد، رامش‎بخش و التیام بخش است. آقای راننده، سیگار بهمنِ کوچکی روشن می‎کند و کلّی دود به خورد من و پیراهن‌‎ام می‎دهد. کا و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

بعد از دوازده سال، دو ساعت دیدم‎اش. چقدر حرف داشتیم. چقدر دریغ خورد از تمام این سالها که ندیدیم یکدیگر را. خوشحال بودم از دیدنش و غمگین از اینکه هر روز انگار غمگینتر شده... چه حرفها که رفت... و به من گفت: چقدر جوانی تو! چقدر پیری تو! 

راستی کلاه‎ات را کجا گذاشته‎ای ...نیست. می‎خواهی کلاه مرا برداری؟ 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

10173، اولین روز پاییز. پاییزت مبارک! پاییزت پر از شادی. 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

ایوا: بعضی وقتها همه چیز مثل یک رویا به نظر میرسه. دیگه رویای من نیست، مال یکی دیگه است که من هم به زور توی اون نقش دارم. فکر می کنی چی میشه وقتی کسی که خواب ما رو دیده از خواب بپره و از اونچه دیده شرمگین بشه؟ ________________________ احساس این روزهای من همین است. انگار در کابوس یکنفر دیگر به زور نقشی به من داده باشند. و برخلافِ گفته ی مسیح، نقش "Sygdommen til Døden" را به زور به من داده باشند و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

به صفحه خیره شدم . و فقط خیره. توی درمانگاه بچگی خودم می‎دیدم. جلوم ایستاده بود. با موهای بلند. چشمانش نگران بود ولی پوزخندی یا لبخندی هم به لب. گاهی می آمد دستش را میگذاشت روی پیشانی عرق کرده ام. گاهی دست روی قلبم. یک بار هم دستش را کرد توی سینه ام تا ببیند خون در قلب مانده و گرم هست هنوز؟ اصلا زنده ام؟ رفت لب پنجره ایستاد باز نگاهم کرد. انگار بغضی هم کرده بود. لبخند یا پوزخندش کم کم محو شد. لبها و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53

بیست هفته تا مثلاً چه کنند؟ لابُد کمی زمان را کش بدهند، کمی "زنده بودن" را و نه "زندگی" را کش بدهند، کمی مُردن را کش بدهند، کمی همه ی چیزهای مزخرف را کش بدهند، کمی کش دادن را کش بدهند، کمی درد را کش بدهند، کمی همه ی چیزهای بد و افتضاح این روزهای به غایت مزخرف را کش بدهند. خُب که چه بشود؟ بقول هدایت بریم بترکیم!

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 9:53